نه
فرشته ام ، نه
شیطان ، کی ام و چی ام؟ همینم!
نه ز باده و نز آتش ، که نواده ی زمینم!
منم و چراغ خردی که بمیرد از نسیمی
نه سپیده دم به دستم ، نه ستاره بر جبینم
منم و ردای تنگی که به جز «من» اش نگنجد
نه فلک بر آستانم ، نه خدا در آستینم
نه حق حقم ، نه ناحق نه بدم ، نه خوب مطلق
سیه و سپیدم : ابلق! که به نیک و بد عجینم
نه برانمش ، نه در بر ، کِشَمَش ، غم است دیگر!
چه بگویم از حریفی که من اش نمی گزینم؟
نزنم نمک به زخمی که همیشگی است ، باری ،
که نه خسته ی نخستین ، نه خراب آخرینم
تب بوسه ایم از آن لب ، به غنیمت است امشب
که نه آگه ام که فردا ، چه نشسته در کمینم
این شعر
زیبا رو چند شب پیش در کانال تلگرامی خوندم و واقعا لذت بردم
به همین دلیل خواستم با شما به اشتراک بگذارم امیدارم خوشتون ب
یادچهارشنبه شانزدهم تیرماه هزارو چهارصد
ساعت 4:23 بامدادبرچسبها: استاد
حسین منزوی ,
غزل , شیطان , فرشته , آرزو من گیاهی ریشه در خویشم...
ادامه مطلبما را در سایت من گیاهی ریشه در خویشم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : shahnazziba68 بازدید : 108 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 16:11